چندی پیش، دوستان توجه مرا به مصاحبهای جلب کردند که ویژهنامهی آرش با خانم سیبا معمار نوبری کرده است. ابتدا نام(های) سیبا را درگوگل گذاشتم که در این روزگار حکم علامهی دوران را دارد. در هر جا که نامی از او بود، و با هر کس که در بارهی او پرس و جو میکردم، اولین جملهای که در معرفی او آورده میشد این بود که «سیبا یک تواب است.» با کمی بررسی دریافتم که او نوشتههایی هم دارد و خود را شاعر میپندارد. ملقب کردن فرد به لقبی که تنها یک جنبه یا یک دوره از زندگی او را میرساند، نه تنها فروکاستن هویت فرد است، بلکه ناشی از نگاه ایدئولوژیکی نیز هست که میخواهد همزمان به ارزشگذاری نیز بپردازد و قضاوت نهایی خود را نیز پیش از محاکمه اعلام نماید.
گر چه پدیدهی سیبا دست کم از مارس 2006 تاکنون در میان ما مطرح بوده است، مصاحبهی اخیر ویژهنامهی آرش شمارهی 97، به آن توجه تازهای داده است و انگار همه را به چالش میکشد که به نوعی با آن رو در رو شوند و تکلیف خود را با آن روشن کنند. در ظاهر توقع برخی از همرزمان سابق وی این است که او میبایست دستکم از تواب شدن خود توبه میکرد. یا آن را توجیه میکرد و میگفت که داوطلبانه تواب نشده، بلکه در زیر فشار زندانبانان و بازجویان جمهوری اسلامی توبه کرده است. خواست دیگر این است که او هر چه کرده است را بگوید و پیش فرض هم این است که او در شکنجهی زندانیان دیگر و آزار آنها شرکت داشته است. اگر وی تن به هیچیک از این رهچارهها نمیدهد، پس باید بایکوت شود. همان سیاستی که در زندان با نادمان یا وادادهها در پیش گرفته میشد و با سیبا هم پیش گرفته شد، تا آنجا که به زعم خود او همین بایکوت همرزمان عاملی شد برای زینب شدنش.
ما، به ویژه آن عدهمان که به زندان نرفته و شکنجه نشدهایم، نمیتوانیم چندان به خود غره باشیم و بپرسیم که چرا او چنین کرد. نازلی پرتوی، اما، که خود از زندانیان مقاوم بوده و سیبا از او بازجویی کرده، در برابر این پرسش ناصر مهاجر در وبسایت بیداران که با سیبا چه باید کرد، پیشنهاد میکند که باید با او همان کاری را کرد که ماندلا با سفیدهای جنایتکار افریقای جنوبی کرد. اینچنین پیشنهادی بسیار منصفانه است، با توجه به این که پرتوی از او آزارها دیده است.
اینکه سیبا چه کرده است، یا با سیبا چه باید کرد، یا این پرسش که چرا سیبا چنین است و ریشهی رفتارش چیست را باید به کارآگاهان و کارشناسان واگذاشت. در اینجا تأمل من بیشتر بر واکنش دیگران، و به طور مشخص نا-توابها، به پدیدهی سیباست. شاید اگر پرسش را به گونهی سلبی مطرح کنیم، پاسخیابی آسانتر شود. به این صورت که با پدیدهی سیبا از چگونه رفتاری باید پرهیز کرد؟ در همین جا و به سادگی باید بگویم که به اعتقاد من از رفتاری که مصاحبهگر مجلهی آرش با او کرده به شدت باید پرهیز شود. این رفتار نه تنها کمکی به او نمیکند، به جامعه هم کمکی نمیکند. بر عکس، بیشتر توجه ما را از کسانی چون سیبا منحرف میکند و به ما اخطار میدهد که به اطراف خود نگاهی بیندازیم و مواظب باشیم که اگر قرار باشد روزی از چالهی جمهوری اسلامی به در بیاییم، در چاه دیگرانی که کمتر از آن مخوف نیست، نیفتیم. مصاحبهای که باعث میشد دل آدم به حال سیبا و مظلومیت او بسوزد.
بگذارید پیش از آن که بحث را باز کنم شما را با مصاحبهی دیگری آشنا کنم که همچون مصاحبهی آرش جالب است و گر چه در خط به ظاهر متفاوتی است، اما چون نیک بنگری، از همان منطق و فلسفه پیروی میکند. این مناظره یا میزگرد با حضور کسی است که نامش در پروژهی توابسازی بسیار برجسته است و خود از یاران نزدیک حسین شریعتمداری، توابساز بزرگ، بهشمار میآید. این فرد کسی نیست جز عباس سلیمی نمین. او که سردبیر کیهان هوایی و سپس مسؤل تهران تایمز بود، توابهایی را که دستی به قلم داشتند، در آنجا گرد اورده بود تا دگراندیشان را به لجن بکشند و ترور شخصیت کنند. جای بسی شرمندگی است که مصاحبهگر مجلهای که خود را ارگان نیروهایی مترقی میداند این همه در رفتارش با عباس سلیمی نمین در این مناظره شباهت پیدا میکند. نگاه کنید و ببینید او که در مقام «محقق، روزنامهنگار و پژوهشگر» به مناظره نشسته است، چگونه پیشهی اصلی خود را که همان بازجویی و توابسازی باشد، ندانسته برملا میکند. در آن مناظره، یکی از طرفهای بحث کسی است به نام دکتر عبدالمجید ارفعی که باستانشناس است و گویا در زمان انقلاب فرهنگی تصفیه شده و از کار اخراج شده است. البته این موضوع به شکلی سرپوشیده مطرح میشود و سلیمی آن را به کلی نادیده میگیرد. در اینجا سلیمی نمین او را به سین-جیم میکشد که در برابر بیکفایتیهای مسؤلان فرهنگی کشور پاسخگویی کند، در حالی که امثال سلیمی نمین خود مسؤل آن همه ستمی هستند که بر فرهنگ این کشور رفته است. در صحبتی که از لوحهای گلی دوران هخامنشی میشود که در سال 1314 به دانشگاه شیکاگو بردهشدهاند، سلیمی نمین طرح برگرداندن لوحها را به خود نسبت میدهد، ولی اندکی بعد آشکار میشود که همین دکتر ارفعی پس از بازگشت به کار، موضوع گل-نوشتهها را مطرح میکند و زمینهی برگرداندن آنها را فراهم میآورد. به همین شکل هر بار که سلیمی نمین لب به سخن باز میکند از تکنیکهای اعترافگیری و بازجویی خود استفاده میکند تا مدیریت فرهنگی خود را اعمال کند.
مشکل ما هم در مناظرهی سلیمی نمین و هم در مصاحبهی آرش به سادگی این است که در هر دو کسانی در جایی قرار گرفتهاند که شایستگیش را ندارند. سلیمی نمین که بیشتر یک بازجو و مقامی امنیتی است، در مقام مدیر و کارشناس فرهنگی نشسته است و از آنجا که فرهنگی که در مدیریت ایشان بوده به تاراج و انحطاط کشیده شده است، اکنون او به دنبال رد گم کردن، دیگران را به محاکمه کشیده است. البته ایشان نام اینگونه برخورد را گفتگو و مناظره میگذارد؛ چیزی که معادل دانشگاه نامیدن اوین است. به همین شکل، مصاحبهگر آرش هم نام بازجویی و اقرارگیری را گفتگو و مصاحبه میگذارد. در هیچ نشریهای ـ دستکم در نیمکرهی غربی- چنین نوع مصاحبهای یافت نمیشود. تنها در کمیتهی حزبی ممکن است با عضوی خطاکار چنین رفتار شود.
به این نکته نیز باید توجه داشت که سیبا پس از آزادی از زندان چه کمکهایی را برای درمان زخمهای روانیش دریافت کرده است. میتوان با کمی اطمینان گفت که در جمهوری اسلامی کمکی به آن معنا وجود ندارد. در آلمان هم که به ظاهر دورهای را تحت درمان بودهاست، گمان نمیرود که درمانگران آلمانی وی درک درستی از آنچه بر او رفته است داشته باشند. نیز گمان نمیرود که سیبا به آنها آگاهی عمیقی از آنهمه ماجرا داده باشد. بنا بر این بعید نیست که بخشی از رفتار کنونی سیبا نتیجهی عمل کردن او به توصیههای درمانگران آلمانیاش باشد که اگر مانند امریکاییها و کاناداییها آموزش دیده باشند، میدانیم که در چنین مواردی حد اکثر تلاش میکنند به فرد بقبولانند که او تقصیری ندارد. (.It's not your fault)
گر چه این تنها گمان من است، اما با این گمانهزنی میخواهم اشاره به واقعیت عمیقی داشته باشم که در پشت این ماجرا و بخش بزرگی از رفتار و موقعیت فعلی ما وجود دارد. این واقعیت چیزی نیست جز واقعیت تبعید یا مهاجرت که همهی کنش، واکنش و آگاهی ما را زیر تأثیر خود میگیرد. همین که ما پسوند تبعید را به این ماجرا بیفزاییم، به ناگهان با ظرفیت سرگیجهآوری مواجه میشویم که ناچارمان میکند تا هر چه را فرض میکردهایم، به یک سو نهیم و همه چیز را دوباره از این زاویه بررسیم. بر همین پایه میتوان پرسید که آیا رفتار سیبا به خاطر این نیست که او در تبعید و ریشهکن شده زندگی میکند؟ عنایت کنید به اینکه فردی از چندین دورهی زندگی در زیر جزمیتهای گوناگون از خانوادگی گرفته، تا اجتماعی، استالینی و اسلامی به ناگهان رهایی یافته و در جامعهای وارد شده است که به او میگوید فردیت تو احترام دارد. در جامعهای که برای اولین بار میخواهد چیزی را از خودش تجربه کند، بدون حضور پدر، بدون حضور شوهری که مسؤل حزبی او نیز هست، بدون حضور زندانبان و مأمور ارشاد. با اشاره به این نکته نمیخواهم رفتار سیبا را طبیعی جلوه دهم. نیز نمیخواهم گذشتهی او را بشویم. سیبا اکنون آزادی را تجربه میکند، اما ملازمهی آزادی که مسؤلیت باشد را هنوز درنیافته است. با این وجود او دارد تلاش میکند که با گذشتهی خود به گونهای سازنده رو در رو شود.
همچنین میتوان و باید جست و جو کرد که برخورد مصاحبهگر آرش تا چه اندازه ریشه در تبعید دارد. سازهی تبعید از یکسو تجربهها و آگاهیهای نوی را در برابر ما میگذارد، و از سوی دیگر گسستی نابههنگام را در برخی آگاهیها و تجربههای ما سبب میشود. در مصاحبهی آرش اما، چندان نشانهای از تجربهها و آگاهیهای نوین پسا-تبعیدی یافت نمیشود. گویی که اینهمه سال زندگی در تبعید هیچ تجربه یا آگاهی نوینی را در پی نداشته است. بر عکس، هر کلمه و هر سطر مصاحبه بیانگر این است که گسستی به درازای دستکم ربعقرن در آگاهی چنین فردهایی وجود دارد. نوع بیان، پرسشها و از آن گذشته، ارزشهایی که زیرساخت آن بحث و پرسشها را میسازند همهگی نشان از آن دارند که فرد همچنان در حال و هوای سالهای 1360 زندگی میکند و در خانهی تیمی با همرزمان خود پناه گرفته است و اکنون دارد همرزم خطاکاری را مؤاخذه میکند.
در مقایسه، سیبا یک قدم از مصاحبهگرش جلوتر است. چرا که او از تجربه کردن نمیهراسد و در همین زمان کوتاه اقامت در غرب به خوبی دریافته است که چگونه از آزادیهایش بهره بگیرد. او خود از این به اصطلاح مصاحبه شکایتی نمیکند، گر چه او را دوباره بازجویی کردهاند و نیز او را زیر فشار گذاشتهاند که بار دیگر توبه کند، این بار به درگاه مقدس چپ. نوع برخورد خانم نوبری و جسارتش در برقراری دیالوگ و نقد گذشتهی خود و دیگران نوید میدهد که روشنایی در جایی در این دالان سوسو بزند. اما ترس و حسرت در این است که مدعیان منجیگری انگار در جایی بیرون از تاریخ ایستادهاند، تاریخ میآید و از آنها برمیگذرد، اما آنها در زمانی راکد فسیل شدهاند. مصاحبهگر آرش آنگاه که سیبا را نقد میکند، به عنوان پیشفرضی که بیچرا پذیرفته شده است، باور دارد که تغییر فرد و حرکت شخصیت به خودی خود خطاست و فروگذاشتن ارزشهایی که در دورهای -خواسته یا ناآگاهانه - پذیرفتهاست یا به او پذیراندهاند، نارواست.
در واکنش به رفتار سیبا و برای شناخت بهتر رفتار کنونی او به ناچار باید به سازهکاوی تجربهی تبعید پرداخت. واکنشهای سادهانگارانه و ایدئولوژیک نمیتواند راهگشا باشد. از سویی دیگر این مصاحبه نگرانی عمیقتری را در هر ایرانی دموکرات برمیانگیزد، چرا که ما را از کجفهمی ژرفی آگاه میکند که برخی از کوشندگان سیاسیمان نسبت به مفهومهایی همچون فردیت و کرامت انسانی و حقوق اساسی انسانی دارند.
علی نگهبان