اسمش سیبا بود، وقتی که عزیز دردانه " ماما " و " پاپا " پولدارش بود. وقتی به زندان افتاد اول شوهرش را اعدام کردند ، سپس بر اثر گوشمالی های آنچنانی " حاج داوود رحمانی " عزیز دردانگی اش را از دست داد مثل بقیه زندانی ها کتک می خورد و تحقیر می شد ویا تهدید می شد. برای نجات از این مخمصه و بدست آوردن دو باره آن آرامش خودش را " زینب " کرد ، برای ثابت کردنش هفتادو پنج صفحه برای " حاج داوود رحمانی " نوشت دو نفر از دوستانش راهم برای چاشنی و خوشایند " حاج داوود "لو داد . بزودی باز هم عزیز شد ، آن هم عزیز دردانه " حاج داوود " وقیح و لمپن و شکنجه گر معروف زندان قزلحصار.
زمان گذشت و بالاخره از زندان بیرون آمد حال باز سرگشته و پریشان ، و رها با درونی پر از تناقض و درد می گشت . پریشان حالی و سر گشتگی او را به سوی مرکز جانبازها ی کشور می کشاند.
صورت سفید و محجوبش را در چادر و مقنعه می پیچید و دست به دامن آقای رئیس جانبازها می شود که علیل و جانبازی را به او معرفی کند تا " زینب " خانم برای جبران گناهان گذشته اش با او ازدواج کند. رئیس "محترم" جانبازان کشور که زن و چهار بچه دارد فرصت را غنیمت شمرده، زود تشخیص می دهد که خود از این ثواب اخروی بهرمند شود! می گوید: چرا کس دیگر بیا با خودم ازدواج کن . " زینب" خانم هم با آن احساسات عمیق اش موقعیت روحانی را که برایش پیش آمده با خوشحالی می پذیرد و برای جبران گناهان گذشته اش زن وفرزندان آقای رئیس را کنار می زند و برای التیام عذاب وجدانش که زمانی دغدغه خلق را داشته زن مزدورجمهوری اسلامی می شود و لابد بسیار هم مورد توجه آقای رئیس قرار می گیرد . اما آنچه بر سر زن و فرزندان آن مرد می آید باید از زبان همان زن
و فرزندانش شنید.
سالها پشت سرهم می گذرد. نه باز هم زندگی در نقش " زینب " راضی کننده نیست. به خارج از کشور می آید آن هم بعد از کشمکش های فراوان با آن مرد و زن و بچه هایش . محیط تازه خارج از کشور ، و شرایط تازه صد در صد اسم و شخصیتی تازه و مناسب با محیط را می طلبد. این بار " زیبا " می شود تا توجه آدم ها را به خود جلب کند .آدم سیاسی کهنه کاری است هوش لازم را هم دارد بزودی می فهمد اینجا آزادی بیان است ، به اسم آزادی بیان میشود خاک در چشم همه پاشید. میتوان سیاه را سفید جلوه داد و سفید را سیاه معرفی کرد ، محیط آزاد است و فرصت برای حرافی هم کافی تر. " زیبا " خود را هنوز عاشق و مدیون " حاج داوود " شکنجه گر می داند، هزاران جوان و نوجوان و حتا افراد مسن مزه مشت و لگد و توهین های او را در دهه شصت خوب می شناسند. او زندانیان را تا سرحد مرگ و روانی شدن شکنجه می داد کم نبودند کسانی که بر اثر این شکنجه ها دست به خودکشی زدند روانی شدند و یا بریدند.
"زیبا " باز هم سیاسی شده او که در هر دوره بر اساس منافع شخصی اش رنگ عوض کرده حالا می خواهد با کسانی که بخاطر سرسختی و مقاومت در عقایدشان در رد جمهوری اسلامی سخت ترین شکنجه ها را از " حاج داوود " و قداره بندانش تحمل کرده اند بر سر یک میز نشسته و بحث دموکراسی کند. این طوری بهتر میشه دمکراسی را لوثش کرد، این طوری بهتز میشه مرز میان آنهایی که بریدند و آنهایی که مقاومت کردند مخدوش کرد وقت و کار آدم ها رادرسمینار بهم ریخت و توجه ها را به خود بر گرداند. می شود ذهن همه را مشوش کرد و موضوع را منحرف کرد. اصلا" مگر برای سمینار آمدن شرایط خاص باید تعیین کرد؟ همه حق دارند در سمینار شرکت کنند!! حتا کسی که هنوز دل در گرو عشق مزدوران جمهوری اسلامی دارد. بیرونشان هم نمی شود کرد چون اصول دمکراسی خدشه دار می شود!!
شرایط فراهم است هنوز ذهن ها در مورد دمکراسی و اصول آن نا پخته است می شود برای مطرح کردن خود از فرصت استفاده کرد . بعدش هم اطلاعیه و آگهی که جماعت نگاه کنید این اپوزیسیون خارج از کشور چقدر خشن است!! مرا تحویل بگیرید با تمامی " زینب " بودن هایم حالا " زیبا " هستم ، خیلی زیبا. اما من نمی دانم اسم مرحله بعدی او چه خواهد بود؟ حتما" باز هم بر اساس زمان و مکان این موجود نازنازی ولی زرنگ و مریض آن را بهتر تعیین خواهد کرد.
می گویند دوره ای بیمارستان بوده و دوران نقاهت را می گذراند. کسی که دوران بیماری را طی می کند پشت میز سمینار چکار می کند؟ در داخل زندان نیز بعضی اوقات تواب ها دقیقا" بخاطر عذاب وجدانی که حس می کردند خود را به ما نزدیک می کردند، ما را اذیت میکردند تا ما هم بشکنیم و به شکل آنها در آییم تا آنها آرامش پیدا کنند.
خانم "زیبا " : جمهوری اسلامی و" حاج داوود رحمانی " محبوب شما نه تنها هویت سیاسی شما را بلکه هویت شخصی شما را جریحه دار کرده ، شما همچنان سرگردان بین " سیبا ، زینب، زیبا " هستید هنوز برای التیام بخشیدن به این جراحت عمیق شاید به "زهرا، کلثوم، فاطمه و مادونا" هم احتیاج پیدا کنید. هیچ معلوم نیست هنوز شکنجه گردوران تابوت نشستن تان را ستایش میکنید؟ چرا به هیاهو روی آوردید؟ همه می بینند که شکنجه های زندان جمهوری اسلامی کار خودش را با شما کرده. جلب توجه منفی از انسان های اطراف کمکی به حال شما نمی کند، چرا محیط آرامی را برای تسکین و ترمیم اعصاب و فکر داغان خود فراهم نمی کنید. جنابعالی شاکی هستید ،افرادی که در سمینار بودند با شما خشن رفتار کرده اند، عجب.. خشونت را تشخیص داده اید آن هم در وجود بچه ها ی زجر کشیده زندان نه در وجود بازجویان و زندانبانان جمهوری اسلامی همچون" حاج داوود" که هنوز خود را عاشق اش می نامی.
اتفاقا" خشونت واقعی در کار خود شماست با آن گذشته شرم آور و دردناک خود با وقاحت تمام میخواهی خود را در کنار بنفشه و سارا و دیگران قرار دهی. بنفشه در قبرهای حاج داوود تا آخرین نفس مقاومت کرده وجزء آخرین نفراتی بود که حاج داوود خود او را به بند می آورد و به شکنجه اش پایان می دهد. بنفشه در آن دوران به تنها چیزی که نتوانست فکر کند نجات شخصی خود از چنگال شکنجه های و حشیانه حاج داوود از طریق سازش و همکاری در برابر توقعات غیر انسانی او بود، و جنابعا لی در آن موقع با زرنگی و طنازی نور چشم حاج داوود شده بودی و دیگران را از جمله بنفشه را که با چشمان بسته ماهها بی حرکت در یک جا نشانده بودند و شکنجه اش می دادند دعوت به فرو ریختن و وادادن می کردید، حال چگونه انتظار داری او با شما سر یک میز بنشیند و بحث دموکراسی کند . کسی که برای جبران گناهان گذشته اش ! تن به ازدواج با مزدور زن و بچه دار جمهوری اسلامی می دهد، صد در صد وقاهت آن را هم دارد که خود را با بنفشه در یک سطح قرار دهد . آنچه که از تمامی این مطالب من می فهمم خط خیانت در همه ابعاد زندگی شماست در زندان همکاری با حاج داوود ، در خارج از زندان تصاحب شوهر زن و بچه دار و الآن در خارج از کشور سعی در خدشه دار کردن اصول انسانی و مترقی سمینارها و منحرف کردن اذهان عمومی در فعالیت ها و مبارزات آنها می باشد.
سودابه اردوان
No comments:
Post a Comment