مقوله توابين اول بار است كه در اين حجم و اندازه در ميان طيف روشنفكري و زندانيان سابق سياسي مطرح شده است. سايت اينترنتي گفتگوهاي زندان و نشريه آرش تلاشهاي باارزشي در اين زمينه نموده اند. به هر حال هر تلاشي بدون نقد نميتواند آنچنان كه بايد اثرگذار باشد. اين نوشته هم در همين راستا ميباشد.
اينكه نشريه آرش در كشف صاحبنظراني همانند داريوش همايون و فرخ نگهداربا سوابق آشنايشان براي پرداختن به موضوعي كه مستقيما با كشتار زندانيان سال 67 ، مقوله زنداني سياسي و قربانيان رژيم جمهوري اسلامي دارد، بدعت تازه اي در فرهنگ و انديشه آزاد گذاشته است، البته موضوعي بحث انگيز است، اما اينكه آرش معماي حل ناشده اي را در ميان طيف روشنفكران سياسي فرهنگي طرح بحث كرده است ، اقداميست ارزشمند.
قطعا نقش توابين در سركوب مضاعف زندانيان سياسي غيرقابل ترديد است اما اين نكته صحيح نميبايستي كه افكار عمومي را از بربريت غيرانساني و شدت هجوم وحشيانه رژيم جمهوري اسلامي به انديشه ورزان آن دوران دور كند. تواب محصوليست از رژيم جمهوري اسلامي و اينگونه ميتوان بهتر به اين پديده نگريست.
متاسفانه مطالبي از زندانيان سياسي مقاوم و سربلند سابق را ميبينم كه نفي اين پديده را در ارتباط مستقيم با نظرياتي قرار ميدهند كه سنگ محك سنجش عيار مقاومت و مبارزه سياسي را بطور سنتي در شكنجه گاههاي دو رژيم استبدادي گذشته قرار ميدهند.
نفي يكي را براي اثبات ديگري به خدمت ميگيرند حال آنكه دگرگونيهاي موجود پس از نيم قرن و بخصوص در سي ساله اخير ناديده گرفته ميشود. اينكه درك ما از آزادي و دمكراسي تا چه حد تعميق شده است؟ و چه نگرشي هم اكنون به مفاد اعلام شده حقوق بشر داريم؟ و...
صرفنظر از درجه بازگشت به رژيم! برخي از زندانيان در زندانها، كه تفكيك آنان نيز براي پرداختن به مقوله تواب از ضرورت هاست، اما فراموش نبايد كرد كه همه آنها در شرايط آزادي و بدون فشارهاي اطلاعاتي و سركوب، از انديشه آزاد و دمكراسي و ترقي جوئي دفاع ميكرده اند و حتي يك روز زنداني شدن هر انساني براي عقيده و انديشه سياسي اش از نظر ما و امروز محكوم است.
در واقع علت دستگيري آنان نيز همين بوده است. منكر اين هم نبايد شد كه بسياري نيز با انگيزه هاي ناشناخته و غير سياسي در ميان بازداشتي هاي آن دوران بوده اند.
نكته ديگر اينكه از سركوب وحوش حاكم و كشتارهاي سراسري رژيم در آندوران گفتن، امروزه اگر چه لازم است اما ياري دهنده جامعه روشنفكري براي برخورد با گره هاي ذهني خود از جمله همين پديده نيست. از ياد نبريم كه عليرغم همه سبعيتي كه اين طيف نشان دادند و دوشادوش بازجويان و شكنجه گران كمر به نابودي زندانيان سياسي مقاوم بستند اما در حوزه نظري معلول هستند و نه علت و اين نكته ايست كه نبايد از نظر دور بماند. آمر و مجري را بايستي تفاوت گذاشت.
اينكه امروز جامعه روشنفكري سياسي تعريف مشخص تري از تواب ميدهد يك دستاورد است. روزگاري شكسته شدن زنداني زير شكنجه، تحويل اطلاعات و يا دفاع نكردن از مواضع سازماني ، بمعني امروزي تواب دريافت ميشد و مستحق بايكوت در زندان بود. سكوت كردن برابر با وادادگي و ندامت و اينگونه واژه ها و سزاوار ايزوله شدن بود. اين انتقادات به ما وارد است و از بازنگري به آنها نبايد بپرهيزيم.
قطعا بايستي كه اين جنايات هرچه بيشتر ثبت گردد و بازگو شود و نسلي كه در آن دوران يا بدنيا نيامده بود و يا در سنين كودكي قرار داشت با اين تاريخ غم انگيز آشنا شود. اما ما بعنوان نسل دوم يا سوم وظيفه ديگري نيز در پيش داريم و اينكه نقد به خود را از كجا آغاز كنيم؟
چه كاستي هاي نظري و بينشي در ميان ما موجود بودند؟
آسيب شناسي سازمانهاي سياسي و تشكلهاي آن دوران كدام است؟
آيا رفتار ما در زندان كه غالبا متاثر از تعصبات و بينش ايدئولوژيك ، سازماني ما بود و هر آنچه آموزش مستقيم و غير مستقيم در تشكلهايمان بوده است ، نام دارد، ميتوانست بهتر تجلي كند؟
آيا تغيير در رفتار، ميتوانست هجوم تواب سازي رژيم را در زندانها متاثر نمايد؟
پديده منزوي ساختن زندانيان تا چه حد بر روند شكل گيري و گسترش توابين اثر گذاشت؟
( آنكه با ما نيست حتما بر ماست ) تا چه حد و اندازه در تفكر ما جا افتاده بود؟
بنظر من جوالدوز حق رژيمي است كه هر لحظه حضورش در صحنه سياسي كشورمان ننگ آور بوده است اما سوزن نقد ما به خود كجاست؟
آيا تفاوتهائي ميان واداده ها، نادمين، سكوت كنندگان و توابين بشكل كلاسيك و بنوعي همكاري كننده در شناسائي و دستگيري فعالين سياسي منتج از شكنجه و يا حتي هراس و وحشت، و آناني كه خود را در سيستم سركوب و اطلاعات حل كردند و در نقش بازجو و شكنجه گر و خيابان گرد و حتي تيرخلاص زن براي رژيم كار كردند، قائليم؟
تفاوت رفتاري ما در زندان با هر يك از اين طيفها چگونه بوده است؟
اين همان سوزنيست كه جايش در بسياري از متون اختصاص يافته به اين پديده و ارائه و ثبت خاطرات زندان خاليست.
قطعا اين نگرش سنتي به پديده زنداني سياسي و مقاومت در زندان نيز زخم هائي برجا گذاشته است كه از يادها نخواهد رفت همانطور كه بسياري نيز در اينمورد بدرستي نوشته اند.
اينهمه اما بمعني اين نيست كه كساني كه بقاي جان خود را در نابودي همبندي خود ديده اند به فراموشي سپرده شوند و قدر مسلم اينست كه كردار اين بخش از زندانيان سياسي ناقض حقوق اوليه زندانيان سياسي و به تبع آن نقض حقوق فردي انسانهائي بوده است كه در قامت قربانيان ارتجاع و استبداد در سياهچالهاي رژيم بسر ميبرده اند.
اين طيف به اندازه نيازشان از تريبونهاي رژيم بهره برده اند و هر يك از اين بلندگوها بسهم خود فجايعي را به نيروهاي بالنده مردمي تحميل نموده اند. ضمن اينكه چنانچه بلحاظ عرف قضائي موجود در جوامع پيشرفته نيز به عملكرد اين طيف و در آندوران نگاه كنيم، كردار ايشان بعنوان همياري در اجراي فشار و سركوب در زندانها ، ميتواند در حوزه هاي حقوقي طرح گردد.
بنابر اين حق دفاع از خود اين افراد در برابر دادگاههاست و تريبونهائي كه به هرحال و به هر رو در اختيار آنها قرار گرفته و ميگيرد. كجاي دنيا شكنجه و شلاق زدن براي اقرار گرفتن و شناسائي هاي كوكلاس كلان ها كه بخشا به نابودي زندانيان سياسي منجر شدند و يا شركت در جوخه اعدام براي اثبات بازگشت به ولايت فقيه و در نهايت آزادي خود از زندان، بي مجازات مكتوب فرض شده است؟ جز در سرزمينهائي كه زير يوغ استبداد قرار دارند؟
اينكه چه رفتاري ميبايستي وجدانهاي بيدار و آگاه در برابر اين بخش از زندانيان آندوران داشته باشند را من در اين راستا موثر تر ميدانم كه هر چه بيشتر و عميق تر عمق فحايع دوران حاكميت رژيم شكافته شود.
به همين علت است كه اين طيف را معلول ميدانم و علت جوئي بايد كرد.
سوال من اينست كه با ساواكي هاي دوران ستم شاهي چه بايد كرد؟ بسياري از آنان كه هم عضويت دستگاه امنيتي رژيم وقت را داشتند و هم در امر دستگيري و شكنجه زندانيان سياسي دست داشته اند امروزه و با اشاره به درجه بالاي سركوب رژيم اسلامي سر بالا ميگيرند كه ما كمتر كشتيم و...!!
سكوت و استقلال فردي زندانيان سياسي از گروه بندي هاي موجود در زندان برابر با وادادگي، ندامت و تواب بودن نبوده است. اين طيف اتفاقا از آگاهي بيشتري نسبت به شرايط خود در زندان و گذشته پر انتقاد تشكل خود برخوردار بوده اند. اين نكته اما در نظرگاه بسياري از زندانيان مقاوم و سربلند با هاله اي از ناباوري مواجه بوده است و مصداق آنچه پيشتر گفتم كه:
هر كه با ما نيست ضرورتا بر ماست
قطعا اينكه خطاهاي نظري و تحليلي سازمانها و تشكلهاي آن دوران در روند سركوب و حتي گستردگي دستگيري ها و اعدامها چه نقشي داشته است از مباحثي است كه در برابر جامعه روشنفكري قرار دارد و چه خوب است كه نشريه آرش بدور از برخي ملاحظات، به اين موضوع نيز توجه نمايد.
اما گذشت زمان و دو دهه آشنائي با فرهنگ سرزمينهاي غير، تغييراتي در همه ما بوجود آورده است كه:
با نگاهي متفاوت به محيط سياسي خود نگاه كنيم.
به گذشته خود بنگريم و آنرا نقد سازنده كنيم.
اينكه ما هم روزگاري بي ريخت بوده ايم و كم آگاه.
اينكه خطا بسيار داشته ايم
و اينكه امروز ما گذشته ديروز ما نيست.
از نقد خود آغاز كنيم.
از اينكه براي ما همواره دو شق مطرح بوده است. با ما يا برما.
پديده دگر انديشي ، پديده امروز ماست و نه ديروز
ديروز ما همه را منحرف و ياري رسان امپرياليسم و ارتجاع ميدانستيم.
همين نيمچه تعريف از دمكراسي، آزادي بيان و.... را نداشتيم. نسل ما هنوز مبارزات ايدئولوژيك را بياد دارد.
از مبارزات ميگفتيم و نه از ديالوگ و گفتگو آنهم در ميان همسايگان نظري خودمان
بسياري از ما و حتي سازمانهاي سنتي ما با تجارب خويش غريبه و در ستيزند.
مقاومت جاهل گونه در برابر گذشته سراسر تقد خود ميكنند.
روزگاري ميگفتيم اعدام بايد گردد ولي امروز از حقوق بشر سخن ميگوئيم و از لغو مجازات اعدام.
برخي از همين نيروها ميخواستند سپاه پاسداران را به سلاح سنگين مجهز كنند كه مردم را با اين سلاح ها نيز نشانه بگيرند ؟ چاقو و قمه و چماق و سلاح هاي گرم و سبك براي كشتار مردم كم بودند؟؟
آرش تريبون خود را براي آنان كه ميخواستند سپاه را به سلاح سنگين مجهز كنند و يا در راس هرم اطلاعاتي ستم شاهي بوده اند را باز ميگذارد و عطر دوستي ميپراكند اما قضاي گفتگو با سيباي تواب را به محاكمه وي و آنهم بنمايندگي از چپ!! تبديل ميكند.
به جاي سازماندهي مردم اسلحه بدست اعضا و هواداران خود داديم و به كشتارگاهها و ناكجا آبادهاي جنگلهاي شمال و ...فرستاديم.
به روي رفقاي سازماني خود آتش گشوديم و نابودشان كرديم
برخي نيز زندان ساختند و به بند كشيدند.
اين كسري سازمانها و تشكل هاي سياسي است.
تكليف خودمان را با گذشته خويش هنوز روشن نكرده ايم و گاها با همان باورها پديده تواب را ميشكافيم كه دو دهه قبل.
نگاه كنيم به مصاحبه آرش با تواب سيبا، يا زيبا، يا هر نامي كه ميخواهد داشته باشد. گذشته اين انسان هم دردناك است. صرفنظر از تمامي ضعفهايش، درهم ريختگي نظريش، خشم و نفرتش، عشقش به حاج داوود جلاد، خطاهايش، لج بازي هايش و شكنجه هايش كه خود بدان اقرار دارد و ....
بنظر من اين نمونه اي كلاسيك از همان معلوليست كه رژيم سراسر ننگ و نفرت اسلامي در آندوران زائيد. بنظر من خود بخود اين افراد از جامعه سياسي و صفوف دمكراسي خواهان و ستون مقاومت دورمي مانند و بمرور خاموش ميشوند .
طبيعيست كه شكنجه شده آندوران بسيار دلائلي براي فاصله از اينگونه افراد دارد اما بنظر من اينها نيز با ما زندگي ميكنند. از ما دور نخواهند شد و همواره ردپائي درتاريخچه ما و گذشته ما و زندگي زندانيان سياسي آندوران دارند.
ايا همه اينها به اين بدين معناست كه ما خود منزه بوده ايم؟
مصاحبه آرش و مسئول اين نشريه با سيبا نمونه بارزيست از اينكه ما هنوز از گذشته خود فاصله نگرفته ايم.
خبرنگار اين نشريه كه به اعتقاد من از تناقضات مضموني و نظري نشريه خود يا مطلع نيست و يا اينكه آنرا بخشي از تعهد به آزاديهاي بي قيد و شرط بيان ميداند، فضاي گفتگو را آغشته به احساسات قابل فهم، اما غير ضروري در اين گفتگو ميكند.
مصاحبه گر در اين گفتگو در نقشي غير مطبوعاتي ظاهر شده است. از سوئي نشريه آرش را متعلق به چپ ميداند بدون آنكه تعريفي از چپ ارائه دهد. به همين لحاظ اين گفتگو به خواننده اينرا القاء ميكند كه ايشان نمايندگي جنبش راديكال و چپ را دارد. محاكمه ميكند و اصول اوليه مطبوعاتي را رعايت نميكند.
از سوي ديگر نشريه مطبوع ايشان در ارتباط با كشتار زندانيان سياسي 67 و اين مقوله به نظر خواهي از داريوش همايون و فرخ نگهدار ميپردازد و بلندگوي اين نشريه خوب را مكررا بدست آنها ميدهد.
بنظر من اين گفتگو خشونتي را در خود نهفته است كه زيبنده آرش نيست. قطعا ميتوانست بهتر هدايت شود و فضائي براي گفتگو و روشني بخشيدن به زواياي تاريكخانه هاي رژيم در اين بستر فراهم آورد.
شايد يكي از دلائلي كه سيباي تواب يا زيبا يا هر نام ديگري كه دارد، سخن نگفت همين باشد.
بهروز سورن
5.2.2007
No comments:
Post a Comment